محل تبلیغات شما

sharareh
شراره

بیا کز عشق تو دیوانه گشتم

وگر شیری بدم ویرانه گشتم

ز عشق تو ز خان و مان بریدم

به درد عشق تو همخانه گشتم

جنان کاهل بدم کان را نگویم

چو دیدم روی تو مردانه گشتم

چو خویش جان خود جان تو دیدم

ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم

فسانه عاشقان خواندم شب و روز

کنون در عشق تو افسانه گشتم

به جان جمله مستان که مستم

بگیر ای دلبر عیار دستم

به جان جمله جانبازان که چانم

به جان رستگارانش که رستم

عطارد وار دفترباره بودم

زبر دست ادیبان می نشستم

چو دیدم لوح پیشانی ساقی

شدم مست و قلم ها را شکستم

مرا گفتی بدر پرده دریدم

مرا گفتی قدح بشکن شکستم

مرا گفتی ببر از جمله یاران

بکندم از همه دل در تو بستم

یار شیرین زبانم چراغ خیالم

هر شب تو رویا من تو رو میبینمت

تو را؛ چون جانِ خود میدانَمت

تو ,عشق ,جان ,گفتی ,جمله ,دیوانه ,عشق تو ,جان جمله ,تو دیوانه ,شکستممرا گفتی ,کز عشق

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طپش ورزش مهدویت و آخر الزمان bjyuan1026 بهترین پاسخ به پرسش مهر, بهترین پاسخ به پرسش مهر رئیس جمهور, بهترین جواب پرسش مهر, بهترین نقاشی پرسش مهر, پاسخ به پرسش مهر 98-1399, پاسخ به پرسش مه pockjulade1984 گروه گردشگری شمال skinakpewell setttruseblai هیئت قمرالعشیره 17 همسفران نمایندگی استاد معین