شراره
هفتسین خالی از یه سین
دیوانحافظ تو بغل
تاکه تو از راه نرسی
نهشعر میخونم نه غزل
توباید از راه برسی
بهمرز و بوم این دیار
تا از حضورت حس کنم
رسیدهعطر نوبهار
روزیکه از راه برسی
زمستوناز پا در میاد
هفتسین خالیاز یه سین
سایهی دستاتو میخواد
تنپوش تازه بر تن و گم شدنم تو آینه
وقتیکه تو کنارمی هر روز نوروز منه
تنپوش تازه بر تن و گم شدنم تو آینه
وقتیکه تو کنارمی هر روز نوروز منه
هرروز نوروز منه
دلمازت جدا نشد
نفستورو نفس کشید
چند سال از این دوری گذشت
قصهبه آخر نرسید
به آرزوی دیدنت
هفتهبه هفته نو شدم
جملهی باز میبینمش
وعدهی من شد به خودم
توداری از راه میرسی
زمستون از پا در میاد
هفتسین خالی از یه سین
سایهی دستاتو میخواد
تنپوش تازه بر تن و گم شدنم تو آینه
وقتیکه تو کنارمی هر روز نوروز منه
تنپوش تازه بر تنو گم شدنم تو آینه
وقتیکه تو کنارمی هر روز نوروز منه
درباره این سایت